دیوانگی
· 3 شهریور · خواندن 1 دقیقه ”از دیوانهای پرسیدند: چه کسی را بیشتر دوست داری؟
دیوانه خندید و گفت: عشقم را.
گفتند: عشقت کیست؟
گفت: عشقی ندارم.
خندیدند و گفتند: برای عشقت حاضری چه کارها کنی؟
گفت: مانند عاقلان نمیشوم، نامردی نمیکنم، خیانت نمیکنم، دور نمیزنم، وعده سرخرمن نمیدهم، دروغ نمیگویم…
دوستش خواهم داشت، تنهایش نمیگذارم، میپرستمش، بیوفایی نمیکنم، با او مهربان خواهم بود، برایش فداکاری خواهم کرد، ناراحت و نگرانش نمیکنم، غمخوارش میشوم…
گفتند: ولی اگر تنهایت گذاشت، اگر دوستت نداشت، اگر نامردی کرد و بیوفا بود، اگر ترکت کرد چه؟
اشک بر چشمانش حلقه زد و گفت: اگر اینگونه نبود که من دیوانه نمیشدم!“