𐙚𝐏𝐚𝐩𝐢𝐨𝐧 𝐥𝐚𝐧𝐝

𐙚𝐏𝐚𝐩𝐢𝐨𝐧 𝐥𝐚𝐧𝐝

∞ 🎀 ҉ 𝗪ᥱℓϲ᥆ⴅᥱ 𝗧᥆ 𝗠ყ 𝗖𝗁︎ᥲ𝗇︎ᥱℓ ∞‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

باهوش‌ترین سگ

ɴᴀᴢɪ ɴᴀᴢɪ ɴᴀᴢɪ · 22 ساعت پیش ·

آقای اسمیت، قصاب مهربان محله دید سگی به سمت مغازه‌اش می‌آید. 

خواست او را دور کند، اما ناگهان دید کاغذی در دهان سگ است. روی آن نوشته بود: «لطفا ۱۲ سوسیس و یک ران گوسفند بدهید.» همراه کاغذ ۱۰ دلار هم بود.

 قصاب با تعجب سفارش را آماده کرد و توی کیسه‌ای گذاشت و سگ هم کیسه را گرفت و رفت. کنجکاوی قصاب گل کرد، مغازه را بست و به دنبال سگ راه افتاد. 

سگ جلوی خط عابر ایستاد، تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان گذشت. بعد جلوی ایستگاه اتوبوس منتظر ماند. وقتی اتوبوس آمد، شماره‌اش را نگاه کرد و سوار اتوبوس بعدی شد. چند ایستگاه بعد سگ دکمه توقف را زد و پیاده شد. رفت تا به خانه‌ای رسید، گوشت را روی پله گذاشت و چند بار در را کوبید. کسی در را باز نکرد. 

از دیوار بالا رفت، سرش را به پنجره زد و برگشت مقابل در. مردی که او را از پنجره دیده بود با عصبانیت در را باز کرد و شروع کرد به سرزنش کردن سگ! 

قصاب فریاد زد: «او را دعوا نکن! این باهوش‌ترین سگی است که دیده‌ام!» 

مرد با آرامش گفت: «باهوش؟ تو به این سگ می‌گویی باهوش؟ اما دومین بار است که در این هفته کلیدش را جا گذاشته!»

 

_حتما بخونید. از آخرش جا میخورید:/

چرا؟⁸

ѕнaнaв ѕнaнaв ѕнaнaв · 14 آذر ·

چرا اینقدر عجیبه،

زنده ای،باورت ندارن

نه خودتو نه حرفتُ!

میمیری،باورت میکنن

هم خودتو هم حرفاتُ!

زنده ای میکوبنت،

میخندن و معذرت خواهی نمیکنن

میمیری میان سر مزارت،

حلالیت میطلبن

زنده ای،بهت توهین میکنن

میمیری برای موجه جلوه دادن خودشون،

همه جا قربون صدقت میرن

زنده ای قضاوتت میکنن،

میمیری،میگن پشت سر مرده صحبت نکنیم خوبیت نداره!

میدونی چرا؟!

چون تا وقتی زنده ای بهت حسادت میکنن،

اما وقتی مردی خیالشون راحت میشه دیگه...👩‍🦯

میدونی میخوام چی بگم؟!

راستش دنیا جای بزرگ و قشنگیه و برای همه جا هست و این قشنگی به اندازه همه وجود داره،

نیازی نیست برای رضایت بقیه عزیزانمون رو ناراحت کنیم

وقتمون خیلی کمتر ازین حرفاست

به جای حسادت و تنفر های بی مورد،دنیا خیلی جای قشنگتری میشد اگه همدیگرو دوست داشته باشیم،

حتی اگر همدیگه رو دوست نداریم و یا هم سلیقه نیستیم کافیه فقظ بهم دیگه احترام بذاریم🤍

فوری ❌

S.Z S.Z S.Z · 2 آذر ·

🚨فوری 🚨فوری

لحظاتی پیش هواپیمایی ناشناس در آسمان ✈️


اطراف مشهد رویت شد که بعداز پیگیری ها توسط پدافندقرارگاه خاتم معلوم شد که هواپیما متعلق به کشور آمریکا می‌باشد که با تهدید پدافندهوایی وتعقیب از سوی هواپیما جنگنده شجاع ایرانی بدون درگیری مجبور به فرود وتسلیم شد....

خلبانان و سرنشینان هواپیمایی آمریکایی در بازجویی‌های اولیه اعتراف کردن که هدف از آمدن به مشهد برا جاسوسی نبوده وفقط آمده بودند ببینند کجا شله میدهند

این نامردا تحت بازجویی این اعترافات را کردند و باعث شدکه قابلمه هاشون رو تحویل دادن ...

- یوهاهاها ( مثلا خنده شیطانی ) 😈 مطمئنم که خیلی ها مخصوصا مشهدی بعد خوندن پاراگراف دوم سکته رو زدن ولی بعدش ... من خودم چون زخم خورده ام و یکی دقیقا همین طوری ایسگام رو گرفته گفتم یکم منم اذیت کنم 🙃

فقر

S.Z S.Z S.Z · 8 آبان ·

 روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند . آن ها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند .

در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟

پسر پاسخ داد : عالی بود پدر !….

پدر پرسید : آیا به زندگی آن ها توجه کردی ؟

پسر پاسخ داد: فکر می کنم !

پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟

پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا . ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آن ها بی انتهاست !

در پایان حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم !

 

 

بدون شرح :)

S.Z S.Z S.Z · 8 آبان ·

”شیر نری دلباخته‌‏ی آهوی ماده شد.

شیر نگران معشوق بود و می‌‏ترسید به‌ وسیله‏ حیوانات دیگر دریده شود.

از دور مواظبش بود…

پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می‌نگریست، شیری را دید که به آهو حمله کرد.

فوری از جا پرید و جلو آمد.

دید ماده شیری است، چقدر زیبا بود…

گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.

با خود گفت: حتماً گرسنه است.

همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.

و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…“

 

- بیاین اینطوری نباشیم :)

مردم

S.Z S.Z S.Z · 25 مهر ·

گریه کردیم : گفتند بچه شدی؟

خندیدیم : گفتند دیوانه شدی؟

جدی بودیم : گفتند مغرور شدی؟

شوخی کردیم : گفتند جدی باش!

جدی شدیم : گفتند افسرده شده ای؟

حرف زدیم : گفتند پرحرفه! 

ساکت شدیم : گفتند عاشق شده ای؟

عاشق شدیم : گفتند دروغه :)

در آخر ...ین " مردم " بودند که نگذاشتند زندگی کنیم ...

مینویسم تا...

ɴᴀᴢɪ ɴᴀᴢɪ ɴᴀᴢɪ · 25 مهر ·

ساعت ۱:۱۵ دقیقه نیمه شب،

مینویسم تا یادم نره من هم احساسات بد داشتم.

اما موفق شدم. کنارشون گذاشتم.

تو هم یادت نره رفیق،

این حسا گذرا ان، و تنها چیزی که برات میمونه، تویی و خودت و خودت و خودت..

پس چرا با این حال و احوال بد خرابش کنی؟

یکم بهش فکر کن،

 

ماه هم همیشه کامل نیست.

تو حق داری احساسات بد داشته باشی، 

ولی اینکه چطوری کنار میذاریشون مهم تره‌.

ازت خواهش میکنم عزیزم..

از پوسته ی تاریک پیله ت بیرون بیا

و یک پروانه ی کمیاب بشو.

روانشناس‌‌ها میگن :

اگر با شخصی که دوستش داری روبرو شدی لبخند بزن تا عشقت رو احساس کنه.

 اگر با دشمنت روبرو شدی، لبخند بزن تا قدرتت رو احساس کنه.

اگر با شخصی که زمانی ترکت کرده بود روبرو شدی لبخند بزن تا احساس پشیمونی کنه. 

اگر با غریبه‌ای روبرو شدی، لبخند بزن تا با لبخند پاسخت رو بده.

 

لبخند، رمز موفقیت تو در زندگیته.😊

@nazaninn 

چارلی چاپلین

S.Z S.Z S.Z · 17 مهر ·

چارلى چاپلين میگوید:
پس از كلی فقر، به ثروت و شهرت رسیدم. 
آموخته ام كه:
با پول...
میتوان ساعت خريد، ولى زمان نه...
ميتوان مقام خريد، ولى احترام نه...
ميتوان كتاب خريد، ولى دانش نه...
ميتوان دارو خريد، ولى سلامتى نه...
میتوان رختخواب خرید، ولی خواب راحت نه...
میتوان قلب را خرید، اما عشق را نه...

ارزش آدمها به دارایی نیست،
به "معرفت " آنهاست...

من ؟

S.Z S.Z S.Z · 14 مهر ·

وقتی قلبم در دل تو می تپد
چه جوری از خودم بگویم؟
وقتی اسم تو را صدا می کنند
من برمی‌گردم
چه جوری اسمم یادم بماند؟
من که دیگر من نیستم!

#عباس_معروفی

- به نظرم قشنگ اومد ؛ گفتم شما هم ازش لذت ببرین 😘

هم عقیده

S.Z S.Z S.Z · 14 مهر ·

اون چيزى رو بخون 
كه هيچ‌كس ديگه نمی‌خونه
به چيزى فكر كن 
كه كس ديگه‌اى بهش فكر نمى‌كنه
و كارى رو بكن 
كه هيچ‌كس جرأت انجام دادنش رو نداشته باشه!
خوب نيست كه ذهنتون دائما با آدم‌ها "هم عقيده" باشه

 

یادآوری خاطرات تلخ؟!

ɴᴀᴢɪ ɴᴀᴢɪ ɴᴀᴢɪ · 29 شهریور ·

📖•| کتاب: بهترین شکل ممکن

✍🏻•| نویسنده: مصطفی مستور

📃•| برشی از کتاب:

 

یادآوری خاطرات تلخ گذشته اغلب کار معقولی نیست. 

این خاطرات مثل مین‌های خنثی­‌نشده‌ای هستند که در میدان وسیعی دفن شده‌اند؛ میدانی که دور تا دور آن سیم خاردار کشیده شده‌ است. 

با این­ حال هر لحظه ممکن است از سر بدشانسی و بی‌ احتیاطی محض کسی برود آن طرف سیم‌­ها و یکی از آن­‌ها منفجر شود؛ 

و زندگی را حداقل برای مدتی، از آن­چه هست تحمل‌­ناپذیرتر کند.